لعنت به تو که احساساتمو به بازی گرفتی...
فراموش کردمت...
لمس کن کلماتی ر اکه برایت می نویسم ... لعنت به من كه پاي تو نموندم....لعنت به من كه قلبتو شكوندم روياي تو شده جدايي از من....همنفسم بيا بمون پيش من خودت ميدوني كه سهم ما نيست....جدايی و بريدن و شكستن چشماي من پر از اشك شب و روز....حق ميدم بهت تو اتيش عشق من نسوز برو با مردي كه تو روياهاته....ولي بدون قلب منم باهاته روياي تو كابوس شب هاي من....دليل خنده هات حرف دل من كاش در دهكده عشق فراوانی بود
تا بخوانی و بفهمی چقدر جایت خالیست ... تا بدانی نبودنت آزارم می دهد ... لمس کن نوشته هایی را که لمس ناشدنیست و عریان ... که از قلبم بر قلم و کاغذ می چکد ...
لمس کن گونه هایم را که خیس اشک است ... لمس کن لحظه هایم را ... تویی که می دانی من چگونه عاشقت هستم، لمس کن این با تو نبودنها را.
لعنت به من كه ساده دل بريدم....لعنت به من كه دردتو نديدم
توی بازار صداقت كمی ارزانی بود
كاش اگر گاه كمی لطف به هم می كردیم
مختصر بود ولی ساده و پنهانی بود
كاش چشمان پر از پرسش مردم كمتر
غرق این زندگی سنگی و سیمانی بود
كاش دنیای دل ما شبی از این شبها
غرق هر چیز كه می خواهی و می دانی بود
پس بیا تو این شهر که هم فراوانیه عشقه
و هم باراز صداقت ارزون
بیا تا از زندگی سنگی و سیمانی خودمون به یک زندگی شاد
و راحت و بی دغدغه پناه بیاریم
حتی برای لحظه ای کوتاه
طراح : صـ♥ـدفــ |